آخرین یلدای این قرن هم به پایان رسیده و پاییز، با بار و بندیلی به کول، خیرهی دروازهی آذین بستهی سال میشود.
زمستان، شاداب و پر انرژی، پشت دروازهها نشسته و رخت سفید عروسش را پهن کرده است؛ این بار نوبت اوست تا تاج بر سر گذارد و فرمانروایی کند ماههایاش را.
آذر، ته تغاریِ کودک، عجیب بهانه گیر شده است و پا بر زمین خالی از برگ میکشد؛ دلش نمیخواهد از این گلستانِ بی گل بِرون برود.
وقت تمام شده و کودکان پاییز، آخرین قطرات اشکشان را بر سر گلزار خشکیده میچکانند و از زمستان طلب وقت میکنند.
فقط یک دقیقه! یک دقیقه بیشتر بمانند و به این سال سوت و کور نگاه کنند.
مگر چه از سر زمستان کم میشود؟ پاییز که میرود، چه یک دقیقه اینور، چه یک دقیقه آنور.
رفتنش آسان نیست؛ برگشتنش یک قرن را طی میکند.
طبیعی ایست که دلش آرام نگیرد و نتواند دل بکند!
با یک دقیقه که چله نشین نمیشود، میشود؟ فقط چله میاندازد و گریان میرود.
رفتنش رفتنی بود بهار!
خندهاش نقش و نگار بود تابستان!
سفیدیاش زبان زد خاص و عام بود زمستان!
ولیکن دقیقهای از التماسش، یلدایی بود پاییز!
#یلداتون_مبارک
#نسترن_قرهداغی
زندگی
بخوانم قصهی خود را
بدانی هر چه بود و هست را دنیا
بگویم از تو اِی زیبای بی همتا
شکایت نیست، این حالی که میگویم
ز بارانی که باریده
ز روز و شب دلم پرپر شده، کز آه، نالیده
تو را ای زندگی، دیدم
میان غم، میان کودکیهایم
میان شادی و عشق و، میان باغ بارانم
تو را جاری تر از دریا
تو را اِی کوه، اِی فردا
تو را اِی روزگارِ روزهای سخت
به یادت باشد این ناقص
که کامل شد ز صبر خویش
و او بادیست در عالم
خدایش خوب میداند
که او تا آخرین رویا، در این دنیا، میجنگد .
نخواهد گفت، آن رویای شیرینش
میان سینهاش مانند مروارید، میماند…
#مهدی_زاد
#مهدی_احمدزاده
به نام خدا
نویسنده:هلیابیگی
«دلنوشته»
«حصار»
تاریکی و خاموشی سرنوشت من است؛ پس از من دوری کن!
از حصاری که به دور خود کشیدم عبور نکن، چون این حصار برای محافظت از توست!
اگر از این حصار عبور کنی، ممکن است زخمی شوی، تیکههای شیشه ای شکستهی قلبم بسیار تیز و برنده است.
پس از من دوری کن چون جز آسیب چیزی نصیبت نمیشود.
من اشتباه کردم و از حصار تو عبور کردم و تو مرا خطرناک تر از خود کردی، اما من با اینکه تو سلاح تیزت را در قلبم فرو کردی، باز تکه های قلبم اجازه نمیدهند به احساس و قلبت آسیب برسانم؛ پس دور شو چون سالم میمانی!
بدنت زخمی نمیشود و باز هم من بیشتر آسیب نمیبینم، اما مراقب باش!
چون اگر بدست من زخمی شوی و دست دیگری بخواهد مرحمت شود آنگاه دیگر نه احساس و نه قلبی برایم میماند و جسم و روح هر کسی که نزدیک من شود آسیب میبینید.
دوری کن از رفتار خطرناک و کشنده، دوری کن از چیزی که میتواند بیرحمم کند.
دور شو از من و تنهایی و تاریکیام، بگذار از تو همچنان بیخبر باشم…