دلنوشته خلسه ذهن
دفتر خاطراتش را از میان انبوه کتابها بیرون کشید و گرد و غبار سر و رویش را پاک کرد. جوهر قلم را جوشاند و فلسفهی عمیق ذهنش را در میان دفتر خاطراتش به زیبایی توصیف کرد:«فضای قلب و روح من، آنقدر تاریک است که کمتر کسی پیدا میشود در میان این تاریکیها و دردها گم نشود. دریچهی ذهنم را که بگشایی با صفحهی سیاهی از کلمات و واژهها روبرو میشوی که در تار به تار رگهای مغزم تهنشین و حک شدهاند. گاه میان این واژهها غلت میخوری و گاه در انبوه کلمات میسُرانمت. از میانراه ذهن که بگذری در دو راهی عقل و قلب گیر خواهی افتاد. وارد ذهنم که شوی تو را در میان تار و پود تمام وجودم پیچ و تابت میدهم و در تاریکی عمیق و ازدحام ذهنی خسته شناور میشوی. تو که بیایی دگر نه راه خروجی باقی خواهد ماند و نه دگر راهی برای بازگشت پیش روی توست.
تو که بیایی در اعماق ذهنم محفوظت میدارم و تا ابدیترین ابدیت این ذهن خسته پیش خواهی رفت.»
به قلم: آیسان محمدی