شعر بیگناه
پشتِ نقابِ شیشه ای تصویرِ اندوهِ یه زن
یادآور یه اتفاق، تبادلی از جنسِ تن
نگاهِ سرد و مضطرب، دلهره و حبسِ نفس
سکوتِ بی رحمِ یه مرد، نفیر آژیر و قفس
ته تمومِ جاده ها بن بست ناباوریه
میونِ پاکی و گناه یه مرز خاکستریه
زنی اسیر یک نگاه، گریزی نیست از این گناه
وقتی که دستاش خالیه زیبایِ منتظر به راه
به قلم: عطی ملکی
شعر حسرت دیدار
دخترک آهسته میخواند نیمه شب در کنج تنهایی؛
در وسوسهی خاطره ها ماندم
عمریست از این قافله جا ماندم
اربعینت نزدیک و من چه ویرانم
در حسرت دیدار توام، یا حسین جانم
چَشمیست همیشه انتظارت دارد
این دل هوسِ کرب و بلایت دارد
آقا کمکم کن که بیایم پیشت
به رقیهات قسم که احتیاجت دارم
به قلم: عطی ملکی
شعر بغض تنهایی
شده کنج اتاقت بشود جهان خود
شده در اتاق خود حبس کنی جهان خود
شده احساس کنی غریبهای بین همه
شده اعصاب ضعیفت خرابت بکند بین همه
شده حرفهای دلت جمع شود سر دلت
شده خالی بکنی هرچه که هست سر دلت
شده در سن جوانی دل تو پیر شود
شده در اوج جوانی تو دلت از همگان سیر شود
شده با سن کمات پختهی صدساله شوی
شده هی بغض کنی خنده کنی خسته شوی
شده با خستگیات خنده به چشمها بزنی
شده با حال بدت لطمه به جانت بزنی
به قلم: لیلا عبدی
شعر باز باران با بهانه
باز باران با ترانه
می سراید عاشقانه
شعری زیبا ماهرانه
باز باران با ترانه
دست در دست با بهانه
میخورد بر بام خانه
میکند عشق را بهانه
باز باران با ترانه
دخترک با هر نگاهش
میکند صدها جوانه
به قلم: غریبه آشنا
شعر روح مسیحا
یار بیا یار بیا
روح مسیحا تو بیا
خسته دلیم خسته دلیم
ای ید بیضا تو بیا
منتظران خسته دلند
غرق میان مشکلند
وز گنه خود خجلند
بلکه توانا تو بیا
عشق در این عصر اتم
نیست بگشته شده گم
ریخته اند زهر به خم
پاکی دریا تو بیا
ای تو شه انس و ملک
طابع تو چرخ و فلک
لایق تو باغ فدک
ظاهر و پیدا تو بیا
نیک رخ و نیک سرشت
لایق تو باغ بهشت
مدح تو شاعر بنوشت
خوب و توانا تو بیا…
به قلم: آلاء(ملیکا نظری)