صوتی

صوتی

| جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ | ۰۸:۵۴
رمان ترکان,معصوم ترکان,دانلود رمان
انجمن رمان ترکان

دلنوشته صوتی سودای تو

 

سرگشته‌ام!

میان دوراهیِ عقل و قلب مانده‌ام؛ همان دوراهی سختِ عشق و منطق!

بعد از رفتنش، بعد از نبودنش، چگونه با جای خالی‌اش کنار بیایم؟ چگونه تاب بیاورم این نبودنِ ابدی را؟ چگونه تاب بیاورم دوری از آن آغوشِ گرم و مهربان و آن طنینِ زیبا و عاشقانه‌ی دوستت دارم را؟!

کاش نبود!

کاش از ابتدا نبود! کاش کاشف نمیشد و راه نفوذ به قلب سرسخت مرا کشف نمی‌کرد؛ آخر قلبی که با هیچ صراطی مستقیم نمیشد چگونه راه عشق را برگزید؟ بعد از معشوقش چگونه می‌تواند این دوری را تاب بیاورد؟

کاش رفتنش ابدی نبود! چگونه باید به این قلب بی‌قرار بفهمانم، برای اویی که نبودن را برگزید نتپد و دلتنگ نباشد؛ چگونه به چشمانم بفهمانم انتظار برای دیدن او تنها خیالی بیش نیست؟!

چگونه بفهمانم تنی که زیر خروارها خاک آرام گرفته، دیگر هیچ زمان متعلق به منِ عاشق نیست؟!

اسمش را تقدیر بگذارم یا سرنوشت؟!

هر کدام که بود قلمش برای ما خوش ننوشت!

 

به قلم: نسترن.ج

گوینده: حدیثه سلیمانی

 

 

 

 

 

 

 

کلیپی از کتاب من می مانم به قلم معصوم ترکان

 

 

دلنوشته ی مادر به قلم و با صدای معصوم ترکان

 

فایل صوتی?

 

مادر، اسوه ی تکرار نشدنی تاریخ بشریت که مانندش، بی مانند است!

مادر، مبهم ترین واژه ی هستی است. واژه ای که عالمیان از یافتن معنی آن عاجز شدند، زیرا که واژه ها برای توصیفش نا چیز بودند!

او اسطوره ایی بود که هیچگاه شرح کامل فدا کاری هایش ثبت نگردید و صرفا خاطره شد…

خاطره ایی که هنگام نبودنش لبخندی تلخ بر لب و سوزشی عمیق در قلب هایمان می شود!

او بود، او همیشه بود و ما بودن هایش را با نبودن هایمان جبران کردیم. بعد از گذشت سال ها، سپیدی موهایش نمادی شد از برف سال هایی که گذشت…

آبی انگشتر فیروزه اش نمادی شد از آسمان آبی قلبش که بارانی است، نمادی شد از ظرف مینا کاری دلش که حال شکسته و هیچ چینی بند زنی، توان بند زدنش را ندارد!

چین و چروک های صورتش نشان از درد هایی دارد که گذر زمان با بی رحمی بر پیکرش وارد کرده!

 

دنیای مادرانه پر شد ز آه و ناله

 

در فکر کودک خویش زد به خوشی خود نیش

 

در فکر فردا هاست فردای خود را فداست

 

گریه های نیمه شبش آرام نشد چشم تر اش

 

فردا شد و کودکش بلند قامت و سخت کوش

 

مادر پیری فرتوت در انتظار تابوت

 

فرزند بیا که مردم شربت مرگ را خوردم

 

فرزند وقتش کجا بود مادر تنش پر از دود

 

آتش گرفته قلبش ز کار ایستاده نبضش

 

فرزند نا جوانمرد ندید مرگ مادر

 

 

آخرین نظرات
  • امیر : عالی بود مریم انشاالله آثار های بیشتر...
  • Zzz : ??????...
  • خورشید : عالی و بینظیر...
  • helia : جالب و خوب بود^^...
  • Masomeh : خیلی خوب بود:)...
  • Mahoor : عالی بود:) هرچی بگم کمه واقعا محشره...
  • L M : بله منتها حتما نام نویسنده (کیانا صفرازیی) رو هم بزنید....
  • Parmida fathi : واقعا قشنگ بود ^^...
  • دلیز : سلام، تشکر از نظراتتون...
  • رامونا : سلام، عالی بود؛ امکان کپی به همراه نام نویسنده هست؟...
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ترکان,معصوم ترکان,دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
طراح قالب : تمپ کده