انجمن رمان ترکان

انجمن رمان ترکان

| شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲ | ۱۷:۲۲
رمان ترکان,معصوم ترکان,دانلود رمان
انجمن رمان ترکان

آتش عشق

به باد گفتم: ای باد عاشقم چه کنم؟! به خود پیچید، به گردباد تبدیل شد و به سوی صحرا رفت.

بر آب رود نوشتم، عشق چیست؟ بگو!؟

سری به سنگ زد و نعره زنان به سوی دریا رفت.

به آه گفتم: پایان کار عشق کجاست؟

از درون سینه بیرون آمد و از ابر بالا رفت!

به مرغ شب گفتم: جفت همدل، همراز و مهربانی داری؟

در آن لحظه به ناله افتاد و از گلویش خون چکید، از شاخه پر زد و با درد خود تنها رفت.

بر برگ سبز نوشتم، تو همنشین گل هستی حکایت خود را بگو!

گفت: گل چون از عشق ما خبردار شد، به دلبری پرداخت، دهان به ناز باز کرد و از بوسه‌های گرم نسیم هزار رنگ شد.

به یار گفتم: پیمان و مهریاران کجاست؟

به شوخی جواب داد: همه اش دود شد و سوی آسمان ها رفت.

به قلم: زهرا.ب

 

 

 

شهر آلوده به غم است…

زهرا بیگدلی_کتاب آرامش خیال

 

فراموش نمی‌شود

شاید شماها فراموش کنید

ولی من هیچ‌وقت نمی‌توانم فراموش کنم

نه با گذشت یک ثانیه،     نه با گذشت چند سال…

زهرا بیگدلی_کتاب آرامش خیال

 

 

 

نام‌رمان: از‌ فـرار‌ تا قرار

به‌قلم: نسترن.ج

ژانر: عاشقانه_معمایی_اجتماعی

خـلاصـه

دختری که عاشقانه پسری فراری را می‌پرستد؛ همان پسری که دخترک به خاطر نجاتش خود را وارد ماجرایی می‌کند که زندگیش را ناهموار می‌سازد؛ همان ناهمواری‌ها و سختی ها که هیچ‌وقت حتی از ذهنش هم عبور نکرده بود و حال سرنوشتش را می‌سازد!
داستان زندگیِ او به کجا ختم می‌شود؟! زندگی یا مرگ؟! عشق یا شکست…؟!

مـقـدمـه

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد!
زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد!
خواب بد دیده‌ام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
“من از آن روز که در بند توام”فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد!

 

 

سکوت خاموش

سکوت…
سکوت…
سکوت…
واژه‌ای پر از رمز و راز، واژه‌ای غم‌انگیز و دردناک.
گاهی سکوت برای بستن دهان کسی‌است، گاهی پر از حرف است، گاهی علامت رضاست، گاهی نشانی از تهی بودن است، گاهی سکوت می‌کنی چون نمی‌دانی دردت چیست، و گاهی سکوت به معنی مرگ است؛ مرگی آرام و بی‌صدا، ناگه از خَموشی به خاموشی می‌رسی!
سکوت، واژه تلخ متن‌هایم، مزه تلخ روز‌هایم، نُت گوش‌خراش آهنگ‌هایم، اشک شور چشمانم، قدم‌های لرزان پاهایم و صحنه غم‌انگیز زندگی‌ام…

به قلم: غریبه‌آشنا

 

 

 

آخرین نظرات
  • امیر : عالی بود مریم انشاالله آثار های بیشتر...
  • Zzz : ??????...
  • خورشید : عالی و بینظیر...
  • helia : جالب و خوب بود^^...
  • Masomeh : خیلی خوب بود:)...
  • Mahoor : عالی بود:) هرچی بگم کمه واقعا محشره...
  • L M : بله منتها حتما نام نویسنده (کیانا صفرازیی) رو هم بزنید....
  • Parmida fathi : واقعا قشنگ بود ^^...
  • دلیز : سلام، تشکر از نظراتتون...
  • رامونا : سلام، عالی بود؛ امکان کپی به همراه نام نویسنده هست؟...
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ترکان,معصوم ترکان,دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
طراح قالب : تمپ کده