نفس جهانم
وقتی لبخند میزند گویی جهانم نفسی تازه کردهاست؛ انگار لبخندش معجزه میکند!
تمام چشمهای جهان به دنبالش هستند و همه آدمها در پیاش…
وقتی میخوابد غرق تماشایش میشوم، آنقدر آرام خوابیدهاست که گویی اصلا در این دنیا نیست.
آن صورت معصوم و کوچکش خوردنیتر از هر چیز خوردنی، شیرینتر از قند و نبات، زیباتر از هرچیز زیبایی است!
وقتی در خواب فرو میرود غرق تماشایش میشوم، آنقدر در آرامش خوابیدهاس که نمیتوان از آن چشم برداشت.
با صدای پدر این فرشته کوچک نگاهم را از او گرفتم…
– باز که خیرهی بچه شدی!
– خیلی شیرین است، نمیشود از او چشم برداشت.
– دقیقا، وقتی هم بزرگ میشوند شیطونتر و شیرینتر میشوند.
گاهی با خود فکر میکنم، اگر این بچهها در زندگی ما آدمها نبودند چقدر زندگی برای ما سخت و طاقتفرسا میشد.
اینها زندگی بخش هستند، همان فرشتههایی که سختترین آدمها در مقابلشان کم میاورند؛ همانهایی که لبخند را بر لب پیرمردی سالخورده میآورند و اخمو ترین آدمهارا به خوش رویی وادار میکنند.
دوباره او مرا از فکر در آورد…
– همینجوری پیش برود خودت این بچه را چشم میزنی، کمی خودت را کنترل کن!
– ببین این نیموجبی چه قدرت و تواناییهایی که ندارد.
خندید! همیشه خنده را بر لبهای ما جاری میکند؛ آری فرزندم، بخند، آنقدر بخند که بتوانی همه را شاد کنی، بخند تا سختی دنیا را حس نکنی، بخند تا دنیا به رویت بخندد…
به قلم: غریبهآشنا
عشق حسین
گر در روضه تو اشک نریزم چه کنم؟!
گر بر غم تو غصه نگیرم چه کنم؟!
بی عشق تو اگر روزی…
در این دیار بمیرم چه کنم؟!
یک حسین است و یک عالم…
گر بر غریب عالم نمیرم چه کنم؟!
لبیک یا حسین است همیشه بر لبم…
گر با پای پیاده سمت تو علم دست نگیرم چه کنم؟!
شاعر: غریبه آشنا
سودای عاشقی
ماه محرم، ماه عزاداری حسین بن علی(ع) از ره رسید. ماه ماتم، ماه گریه، ماه حسرت، ماه نوکری، ماه بیتابی، ماه سودای عاشقی حسین(ع) رسید.
جامهی سیه بپوشید و علم یا بنی هاشم بر دست گیرید و بر بالای باب خانه پرچم یا لثارات الحسین نصب کنید.
خدا را شکر میگویم که امسال هم در هیئت برای محرم سینه زنی میکنم.
خدایا شکرت که لیاقت دادی به من تا نوکری مجلس عزاداری حسین را کنم، اما ای کاش امسال دعوتم میکرد حسین به خانهاش، حرمش، سالها در حسرت دیدار بین الحرمین بر سر میبرم.
هنگامی که نوحه گوش فرا میدهم اشکهای من چون رودی طویل در مسیری بیانتها جاری میشوند.
یا حسین، گویند گریستن برای شما، لیاقت میخواهد.
شکر که اندکی این لیاقت را دارم.
مانند همه سال، همه جا عکس گنبد و حرمت، در تلویزیون پخش زندهی حرمت دل من را بیتابتر میکند. به خدا در آرزوی کربُبَلا من آخر جان میدهم، قسمتم کن حرمت.
ذکر هر روزم، لبیک یا حسین است و جسم من ایران، اما قلب و روحم به کربلا پرواز کردهاند.
ای کاش بال و پری داشتم تا به سوی بین الحرمین پرواز کنم، ای کاش…
دلم میخواهد اربعین با کاروان تا حرمت پای پیاده قدم بردارم و زیارت عاشورا بخوانم و یک دل سیر اشک بریزم.
یعنی یک روز میرسد که در صحن حرمت رو به گنبد بنشینم و با بغض لب بزنم: الحمدلله که زنده هستم و حرمت را دیدم.
به قلم: حانیه رمضان
فصل تازه
حکایت نیست
باران نیست
تگرگی نیست
( هوا بس ناجوانمردانه طوفانی است )
و غوغایی درون شب ز چشمانم
همی گشتم ز دور شهر ایمانم
بیا باران بارانم
بیا من رعد برق آسای پنهانم
کنام شعر شیرانم
دماوندم
دمادم از تو میخوانم
خداوندِ جهانِ عشق پنهانم
مغیلانم
ز درد و ماتم و زاری دنیا خواندم و دستم گرفتی یار پنهانم
شبانگاهان ویرانم
صدایت میزنم در دل
صدایت میزنم در سر
کجایی ای شروع تازهی قلبم
و مبهم باشد این دوری و رنجوری
تکاپو را ببین ای نازنین سرو بلند بالا
تو باشی آن گل شببو
که شب تا سحر در خاطرم باشد
و من در خاطرت باشم
که آن خاطر ز خاطرخواهیِ ما باشد انگاری
اگر بد بودم و طوفانی و رنجیدهای از من
ببخشا ای طلوع مهر پر معنا
#مهدی_زاد